من هر روز وقتی چشمانم را باز می کنم، ازت تشکر می کنم برای قلبی که به من سپردی.
هنوز پشیمانم از اینکه چرا هنگامِ وداع،
بوسه های بیشتری روی ترقوه ات نزدم.
من هنوز مثل همیشه، ساعت ها به یک نقطه خیره می شوم و حواس پنج گانه ات را لمس می کنم.
من هنوز وقتی اسم برف به میان می آید.
یاد آن روز میفتم که برای اولین بار با هم زیر برف قدم زدیم.
روزی که با دست های یخ زده ات برف ها را نشانم می دادی و می گفتی: \برف هارو ببین دلبر. انگار همشون از یه الماسن که قطعه قطعه شدن اومدن رو زِمین انبار شن. خدا کَرَمشو فرستاده واسِ ما تا ضعف کنیم. اما نترس، دل من فقط وقتی تو کنارم باشی ضعف میره ها\
تا جمله ات تمام نشده صدای چیک چیک می آمد و می گفتم: خب، زاویه های دوست داشتنیِ صورتت در آلبوم زندگی مان ثبت شد.
امروز هم هر جا را که نگاه می کردم سفید پوشیده بودند.
همه چیز مثلِ قبل است منهای تو.
سوز زمستان به اوجش رسیده اما گرمای یادت کاری میکند قهوه ام از دهان نیفتد.
هنوز به قربانِ آن دلت می روم که قدر دل گنجشک بود.
وقتی یادم می آید طاقت نداشتی لحظه ای اشک هایم را ببینی، چشم هایم خسته می شوند بس که خودشان را می شورند.
هنوز هم زیر همان درختی که جشن گرفتیم و پیراهن چهارخانه ای که برای تولدت خریدم را پوشیدی،
چشمانت را می بینم
که از شادی درخشان است و پرستیدنی.
هنوزم کمرم دستان تو را امن ترین حلقه جهان می خواند.
من هنوزم امیدوارم قرارهای ناتمامت روزی کامل شود.
آخر تو همیشه می گفتی: \می مونم برات و با هم سینه خیز می ریم تا تهِ زندگی\
راست می گفتی. هنوز هم ماندگاری.
ماندگار سر ماندنت.
هیچ کس نمی تواند
به خلوت دلنشینِ من و یادت، پایان دهد.
هنوز به خاطر دارم چقدر حواست جمعِ ما و خانه نقلی مان بود.
هنوز در این چهاردیواری
عطر موردعلاقه ات روی لباس هایم می نشیند.
من هنوز در خانه ای که شرط هایت را می باختی و خنده های بعد باختت شوری در دلم می انداخت،
قهوه ام را پشت پنجره ی بی وفایی ات می نوشم.
هنوز دست هایم از دوری ات چفت انگشتانِ دیگری نمی شود و
قلبم ثانیه به ثانیه نجوا می کند
یادم تو را فراموش.
یادم تو را فراموش.
یادم تو را ...
ZibaMatn.IR