تو؛
آغازی هستی
برای پایانِ ناخوشایندِ من!
من هم،
سربازِ شکست خورده ای
که انتظار چشم هایِ هستی بخشِ
تو را می کشد!
دیدار تو؛
طلبِ هر لحظه ی منِ آشفته است.
عطرِ نسیمی که از جانب تو می وزد
راهی جز عاشقی برایم نگذاشته است!
در مقامِ دلبری چنان ماهری
که مرا
شاملویِ زمان کرده ای!
وقتی دنیای کوچک من
مابین دستانت جای می گیرد،
روح تازه ای در من دمیده می شود.
دشت گلگون گونه هایت
قلبم را سرخ تر؛
و لبخندت؛
مرا به ادامه ی حیات
امیدوارتر می کند.
تو را بدونِ تعلل؛ می خواهم
و این گونه از همیشه قوی تر خواهم بود!
ZibaMatn.IR