گویی دنیایم محتاج کسی است
که دیگر نباید باشد،
دستانم گرمای دستانی را می خواهد،
که مال دیگری است و هرگز دیگر مال من نخواهد شد.
قلبم صاحبی را می خواهد که صاحب قلب دیگری است،
گویی خیلی وقت است، که قلبم کسی را جز تو صاحب خودش نمی داند.
دلتنگ است، آغوشم دلتنگ این دوری اجباری است،
خاطراتم زمانی را فریاد می زند که در تو گم شده ام،
ولی حیف که نه دیگر تویی وجود دارد نه گم شده ای در تو!
چون در دریا افتادی و شنا نمی دانی
مُرده شو تا آب تو را بر سر نهد ..
ZibaMatn.IR