به وعده گاه می روم
حدودی که این روزها
کوله ی اندوه زمین بگذارم،
به مزارت می روم
که دریچه ای ست وقتی که نیستی
و گریستن ست که؛
سبکبارم می کند.
برای تسلای خودم
به این باور رسیده ام که،،،
خانه عوض کرده ای!
نفوذِ رویاهایم
مرا می کشاند به لایه لایه ی
اتاقی تنگ
که با تبسمی همیشکی نگاهم می کنی
اتاقی از چارسو آفتابی!.
از تو،،،
رایحه ی بهاری می وزد؛
تو،،،
تصورِ برفی بر قله های \شاهو\*
-آبی،
در چشمه های \عوالان\*
تو،
--خاکی،
--کوهی،
--طِراوتی!
بر دامان \کوردستان\ پِدر!
صبح که از خواب بر می خیزم
آشیان خراب شده ای را می مانم
که بال پروازم نیست!
...
تو درختی بودی استوار
سایبانِ من،
من،
من!
حالا؛
سخت است کنار مزارت
آرام بودن و آسودگی!
(زانا کوردستانی)
ZibaMatn.IR