یادت ؛
هر صبح
پیش از من
راه افتاده است
در جاده یِ نمناک پاییز...
گاه ؛
آهی می کشد
روی برمی گرداند
و شعر چشمهایش
دستم را می گیرد
برایِ عبور از جاده هایِ نرفته....
هوایِ سرد جاده
جان می بازد
در گرمیِ نگاهت...
و این همراهیِ شاعرانه...
یادت که باشد
آفتاب بی جانِ پاییزِ
چون شعاعِ خورشیدِ خرداد است...
و پرنده ها
جشنِ شکفتن می گیرند؛
بر بالِ رنگین کمان....
و من در سایه یِ یادت
رها می شوم
از دغدغه هایِ ناهنجار...
آه که چه قدر
بی یادِ تو بودن سخت می شود
چون مسافری
گرسنه و گم کرده راه
در هجومِ گردباد....
مرا چون
روسریِ گلدار
بر پرچینِ کنارِ خانه ات آویزان کن
تا
اندیشه ام ؛
تو باشی و شعرِ چشمهایت....
زهرا فتح الهی پرشه(ریسن)
ZibaMatn.IR