پر شد از غم زندگی ، پاییز جانِ من نیا
حالِ من خوش نیست باور کن،نگو دیگر چرا
زندگی همرنگِ آبان، خالی از مهرِ تو شد
شد سراسر لحظه هایم آذرِ این ماجرا
مهر داری؟مهربانی ای بهارِ سوخته؟!
بر دلم باید بماند حسرتی بی انتها؟!
گرگ بودی در لباسِ میش ای مردم فریب
عاشقی هایت دروغ و وعده هایت نابجا
هرکه را عاشق نمودی داغ شد سهمِ دلش
بوی تو تا می رسد هم غصه دارم هم عزا
بارها دادم تورا بر جانِ آبانت قسم
تا که برگردانی ام معشوقه ی پاکِ مرا
برنگرداندی و تقدیرم جدایی شد ولی...
رازِ این آشوب را "آرام" کرده برملا
ZibaMatn.IR