می گفت همه ش هم که نباید منتظر بمونی
یکی بیاد دستت رو بگیره، یکی بیاد راهو
بهت نشون بده. می گفت حالا که داستان
اینجوریه، دستات رو بکن توی جیبت،
اولین راهیو که حس کردی درسته، برو.
می گفت برو، حتی اگه دستات خالی باشن،
حتی اگه اشتباه بخوای بری.
کامل غلامی
ZibaMatn.IR