پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
درشب سرد سکوت بی کسی تنها شدمدیگر حتی بر زبان نامت نمیاد برو اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
سادگی بَسه ،که عاشق تو بودممنی که، دِلواپسم ،گاهی حَسودمعَطر تو، اَلکل شده بویی ندارهرفتنت خاکسترِ ،این ته سیگاره بدون با رفتنت، حِسِت رو کُشتمخاطرات خوبتم ،با تو سوزوندمنه دیگه ،چشمای تو، واسم قشنگ نیستنه دیگه، قلبم واسه، اون روزا تنگ نیستمن دیگه آدمک ،حَوا نمی شمعاشق زمینی ،اینجا نمی شمنمیخوام دِلواپس فردا، بمونمدیگه عاشق نشم، تنها بمونمبرو تنهام بزارو زندگی کنبه هرکی خواستی، وابستگی کنتمامتم بده به اون کسی که...
برو! ماندن بی فایده ست،،، اگرچه؛ دلِ رفتن نداری! لیلا طیبی (رها)...
تنها یک چیز را از تو بیشتر دوست دارم اینکه تو را دوست دارم میخواهی بمان میخواهی برو رفتنِ تو دل انگیزتر از آمدن دیگریست...
از کنارت می روممرز جنون یعنی همینعاشقم اما تو را بخشیده امیعنی برو...حجت اله حبیبی...
آخرین ضربه ات اساسی بودهدف را خوب نشانه گرفتی!دستمریزاد دلبر جان!دستمریزاد...تَبرِ قلبت را به ریشه ام زده ایخیالت آسوده!چنان از پا افتاده ام ،که دیگریارای برخاستنم نیستحالا دیگر آسوده بار سفرت را ببند!اگر در نبودِ منخوشبختی انتظارت را می کشدپس برو ...برو و مرا در این مرداب درد و تنهاییتنها رها کنبرو به قول ها و عهدهای شکسته ات...به آن همه وعده های پوچ و دروغینت...به من...به تنهاییم...به نابودیم...به سیاهیِ بخ...
می گفت همه ش هم که نباید منتظر بمونییکی بیاد دستت رو بگیره، یکی بیاد راهوبهت نشون بده. می گفت حالا که داستاناینجوریه، دستات رو بکن توی جیبت،اولین راهیو که حس کردی درسته، برو.می گفت برو، حتی اگه دستات خالی باشن،حتی اگه اشتباه بخوای بری.کامل غلامی...
با هم متضادند و ندارند تناقض !گفتم "برو"، یعنی که "بمان" ، کاش بفهمی ........
حاصل یک عمر عاشق بودنم دل کندن استهیچ چیز از تو نمیخواهم ، برو ... تنها برو...
هر کجا لنگ شدم یا که کسی رنجم دادپدرم گفت ولش کن تو برو من هستم...
پیمانه را به دست اجلبسپرو بروای زندگی شراب تو مستم نمی کند...
خوشحال باش دختر زیبای من !برو / بدو / پرواز کن / آرزو کن / بزرگ شو ! درد بکش یا خوشگذرانی کن / ولی زندگی کن !کمی زندگی کن...
این تن خسته است! از نیمه رفتن ها...از نیمه ماندن ها...یا بمان و امید فردایم باش یا دیروز را برگردان و برو...