کافه چی! در رگِ قلیانِ من انگور بریز
بر سرش آتشِ خونخواهیِ تیمور بریز
شبِ جشن است بگو تا همه بشکن بزنند
بشکن اندوهِ زغال و به دلش نور بریز
منویِ رقص ببر هرکسی از راه آمد
رویِ هر تخت نُتِ تمبک و سنتور بریز
جایِ نعناع و هلو، طعمِ لبِ یار بده
بوسه یِ تلخی از آن دلبرِ مغرور بریز
قهوه یِ تُرک تر از چشمِ بلایش برسان
تهِ فنجانِ مرا فالِ شر و شور بریز
شاه ماهیِ قشنگی سرِ آن میز آمد
حجله برپا کن و بر رویِ سرش تور بریز
چه بهشتی شده در زیرِ درختانِ انار
شُرشُرِ رود به عریانیِ هر حور بریز
من سلیمانِ جهانم سرِ قالیچه یِ ابر
دور تا دورِ مرا لشکری از مور بریز
هرچه گفتم تو فقط چشم بگو، فهمیدی؟
هرچه گفتم فقط آماده یِ دستور بریز
وقتِ رفتن شده این شعر بزن جایِ حساب
هرچه غیر از سخنِ عشق و وفا دور بریز
ZibaMatn.IR