دو ادمیم و دو عالم پر از تضادو تفاوت
ببین که ساخته شد از گلایه هامون بت!
نفس به حبس رسیده،میون سینه ی من
به شام تیره رسیده کلافِ کینه ی من ...
نه عشق شکل خودش بوده نه هم آغوشی
ببین که مُرده وجودم ، در اوج مدهوشی !
به هندسه ، که دُچارِ عدد به اعداده
منی که صِفر شدم، پاسخم فقط "داده"
من و تو جمع دو تا ضلع نامساوی نحس
تبادل دو غریبه ، ورودِ ناشیِ بحث...
به ضرب و شتم میون دو بوسه از لب ها
تضاد و ترس و توّهم، تشنّج شب ها...
رسیدنِ تهِ دنیا به ابتذالِ یه عشق
خراب وخالی وخسته به انفعال یه عشق
دو آدمیم و دو عالم کلافِ سردرگم !
به تکه تکه شدن تو سرابِ عاشق گم!
نفس به لحظه ی آخر به بی حسی نزدیک
به وزن خالی من ، ساعت و صدای تیک !
و تیک تیکِ صداتم به لحظه ی مُردن
تو جمع و مفرد و من آدمِ زمین خوردن
ZibaMatn.IR