محبوب من،
می بینی،
هر روز از یک جنگ برمیگردیم
روزهایمان قاتل های حرفه ای شده اند.
ساکنان زمین زره هایشان را،
در نمی آورند
یک روز به جنگ آب ونان می رویم
بابا شب را سر میبرد..
ماه کفن پوش میشود
و آنگاه صبحدمان،کارگران بن بست میزایند
خیابان شرمش را سوار میکند
من مانده ام
با این همه جنگ چه کنیم؟
جنگاجنگیست،،
جنگ های بیمارستانی
تختهای اورژانس خودکشی میکنند
دکترها،
هر روز خودشان را،
در تابوت جا میگذارند
ما میرویم بدیدار مرگ
برمیگردیم
با مشتی ماسک های اسیر،
در زندان جیب هامان.
خانه خسته شده،
از اخبار تلوزیون،
که تمام هزیانها را سر سفره دیزاین میکند
پدر،
سرفه هایش را در یقه پنهان میکند
من بوسه هایم را هر روز خوب شستشو میدهم،
مبادا جنگ شود
بر سر بی احتیاطی ام .
محبوبم بگو،چگونه جیغ عشق درنیاید؟
وقتی بین انسان و زندگی فاصله افتاده،
من و تو،
جنگها را نمی شناختیم
جنگی ها،
جنگی ها،
جنگ بپا کرده اند
حتی برای دیدار هم باید بجنگیم،
محبوبم نمیدانستم،
زمین تا این اندازه، جای نا امنی شده است،
حتی برای تکه ای لبخند،
برای نفس کشیدن،
قبرستان را به تنگ می آوریم
این همه مرده ها!!!
محبوبم،
بگو چگونه چشمانم سیاه نپوشد؟!!
ZibaMatn.IR