چه حاجت است به این شیوه دلبری از من؟
تو را که از همه ی جنبه ها سری از من
درخت خشکم و هم صحبت کبوترها
تو هم که خستگی ات رفت، می پری از من
اجاق سردم و بهتر همان که مثل همه
مرا به خود بگذاری و بگذری از من
من و تو زخمی یک اتفاق مشترکیم
که برده دل پسری از تو، دختری از من
گذشت فرصت دیدار و فصل کوچ رسید
دم غروب، جدا شد کبوتری از من
نساخت با دل آیینه ام دل سنگت
تویی که ساختی انسان دیگری از من
چه مانده از تو و من؟ هیزم تری از تو
اجاق سوخته ی خاک بر سری از من
چه مانده باقی از آن روز؟ دختری از تو
چه مانده باقی از آن عشق؟ دفتری از من
ZibaMatn.IR