از عمق شب ستاره ای آمد نفس زنان
در موج اشک های من افتاد و جان سپرد
چون چشم آهویی که بر سر چشمه ای رسید
چون قلب آهویی که به سرچشمه ای فسرد
با مرگ او ستاره ی قلبم به سینه سوخت
با مرگ او پرنده ی شعرم ز لب پرید
بادی وزید و زوزه کشان آب را شکست
ابری رسید و مرتع مهتاب را چرید
آن قاصد هراسان با آن شتاب و شور
در حیرتم ز دشت کدام آسمان گسست؟
گر با لبش نبود سرودی چرا فسرد ؟
گر با دلش نبود پیامی چرا شکست ؟
چشمم هزار پرسش اینگونه دردناک
بر بال شب نورد هزاران ستاره بست
ZibaMatn.IR