یه روز صبح از خواب بیدار میشی و میبینی به طرز عجیبی همه چی سر جاشه!!
از گلای تو گلدون گرفته که حتی وقتِ زمستونم بهت لبخند میزنن، تا لبخندِ روی لبت و قلبی که بر عکس همیشه خیلی آروم و منظم تو سینت میتپه!!..
یه روز صبح از خواب بیدار میشی و از آفتابی که به پنجره ی اتاقت نزده دلگیر نیستی و واسه برفی که رو زمین نشسته مثل بچه های چهار پنج ساله هیجان داری....
از قدم زدن تو خیابونِ پر از برف شاکی نیستی و حتی از برفایی که رو سرت میشینه هم لذت میبری...چون حالِ دلت خوبه و هیچ حسِ بدی توی وجودت نیست که برای خالی کردنش،مکافاتِ سرکار رفتن توو هوای برفی رو بهونه کنی!
اون روز حتی سرمای هوا هم آزار دهنده نیست چون تو دلگرمی به خدایی که همه جا همراهت هست...
تو یه روز صبح از خواب بیدار میشیو مببینی همه چی سر جاشه!!
و اونروز میفهمی که حال دنیای بیرونت وابستگیِ شدیدی به دنیای درونت داره...
میدونی رفیق...
هیچی لذت بخش تر از این نیست که بعدِ کلی آوارگی و حالِ بد،یه روز صبح از خواب بیدار شی و ببینی همه چی سر جاشه:)
ZibaMatn.IR