مرا بنویس که خط خطی شدم از نوشته های تزویر،از ته مانده های پوچی های آرزو، از ریسمان پوسیده ای که رنگ به رنگش دردی به پهنای عشق دارد. از تار پودم اندک سه تاری مانده که از نواختن های بی هنرمندانه کودک درونم، ساز نا کوکش گوش خراش ترین ملودی عمر را مینوازد. بی صدا شکستم و بی هوا پرکشیدم در خرابه هایی که هیچ سقفی جز آسمان نداشت؛گاهی بند بند درونم را در تکه کاغذی دیدم که هزاران تا خورده و در هر گوشه اش صدها نقطه سرخط را نشان کرده.آرام بیا،آرامتر از هر رودی که میگذرد از پس کوچه ها ودل نوشته های مبهم شاعر، که دیگر خشکیدم از لب تشنگی دریایی که سراب است.گاهی چه زود دیر میشود برای آخرین جمله هایی که نمی گوییم و در زیر خروار خروار خاک دفن میشود و کسی نمیداند.
ZibaMatn.IR