بی خودی...
چشم های لیلی ات هم قصه ی لیلی نبود
میلشان نسبت به من جز میل بی میلی نبود
من زیادی محو در رؤیای چشمانت شدم
ورنه تا مرز حقیقت فاصله خیلی نبود
خانه ی دل پایه هایش سست بود و غرق شد
ورنه سیل چشم هایت آن چنان سیلی نبود
بیخودی آتش زدم پیراهن و دهقان شدم
هیچ ردی از قطار و سنگ بر ریلی نبود
حرف های دیگرم باشد برای بعدها...
قافیه ها تنگ بود و فرصتم خیلی نبود
شاعر : سید حسن سبزقبا
ZibaMatn.IR