بانگاهم بوسه میخواهم خدایا میشود؟
روز و شب فکرم دراین است که ایا میشود؟
میشود روزی برای خستگی های دلت
سمت دنیاپانذاری روی دلها میشود؟
حرف من را نه؛صدای لحظه هایم را بفهم
لعنتی هرلحظه با عشق تو رسوا میشوم
شاعران هم بر سر موضوع تو جنگیده اند
برسریک گوشه ازخال تو دعوا میشود..
امپراطوری و من فرمانده چشمان تو
چشم هایت را نبند آشوب برپامیشود
غرق خون کردی غزلهای مرا بنشین ببین
درغزل با بودن نام تو غوغا میشود
هی نگاهت هی نگاهت هی نگاهت میکنم
هی تو میبینیُ میبینی و حاشا میشوم
آبرویم را نبر این دلنوشته شعر نیست
هرکسی شاعر برایت گشته رسوا میشود...
نگار خرّم نون_خ
ZibaMatn.IR