قفل انگشتای دستامونو ک جدا کردن شروع کردم ب هق هق
دستت ک کامل جدا شد هق هقام تبدیل ب جیغ شد و وسط جیغام شنیدم ک گفتی بر میگردم یه روزی و من باز از خواب پریدم
ی لبخند کج نشست رو لبام ک خواب بودم و هیچی نشده و بعد یادم افتاد خیلی وقته گذشته رو تو خواب میبینم..
قلم زهرا ریسمانچی
ZibaMatn.IR