صدا کردم خدا را
گفتم إبراهیمی برایم بفرست ،با تبر
موسایی، با عصا
اگر نمی شود حداقل عسیی را بفرست با دم مسیحایی
و خدا فقط نگاهم کرد
گفتم من هم معجزه می خواهم
درست در همین عصر
در همین مکان
در همین زمان
و خدا باز هم نگاهم کرد
گفتم
یا نمی شنوی و یا نمی بینی
و باز هم نگاهم کرد
گفتم معجزه می خواهم
و ناامید نمی شوم
انگار خدا می خواست همین را از من بشنود
تا گفتم \نا امید نمی شوم \
دیدم گلدان گل حسن یوسفم گل داد
و من ایمان آوردم که امروز
\پیامبری در گلدان خانه ام گل کرد\
سولماز رضایی
ZibaMatn.IR