هیچ کس آنچه که او با دل من کرد نکرد
هیچ رحمی به دل ساده ی این مرد نکرد
باد خاک قدمش را به کجاها که نبرد
چه علف ها که غم آمدنش زرد نکرد
بوی پیراهن او با دل من کاری کرد
که زلیخا سند بندگی آورد نکرد
خواستم لب بگشاید به سخن چون گل صبح
رخ بر افروخت و ابروش کمان کرد نکرد
دست در گیسویش انداختم این فن قدیم
چاره ی این دل درمانده ی پر درد نکرد
نفس سرد زمستان و شب طوفان هم
عطش بوسه ی او بر لب من سرد نکرد
ZibaMatn.IR