نگران هستم
چیزی مرا ربوده است ...
در این جاده های دور
که نگاه ها به سوی تکاپوی گندم زار است
من کسی را گم کرده ام
آسمان آبی ست
و کوه ها خود را از خجالت پنهان می کنند
من جایی را سراغ دارم
که جنازه ها را در آنجا دفن می کنند
و خورشید بی احساسی را می شناسم
که چشمان جسد سرد متحرک را می آزارد
من در یک شب ...
از میان مردگان کفن پوش برخواهم خاست
و در یک شب ...
از میان مردگان تاریکی
که پیوسته مرا سلام می دهند
پیامی خواهم گرفت
من همه حرفم مرده است
همه احساسم ...
همه زلفانی که تا دیروز با باد می رقصیدند
افرادی خود را در کاسه جهالت گم کرده اند
افرادی که ...
برای لذت بردن از یک شب پرشهوت
به دنبال مهمان خانه می گردند
من آن ها را رها می کنم
و تمام حقیقت های تلخ پیرامونم را
من جسدهایی را می بینم
که برایم دست تکان می دهند
و تا جایی پیش خواهم رفت
که زیستن مرا رها کند
زمین زرد است ...
خاک زرد است ...
و بیماری چون یک سرطان وحشی زرد است
چیزی مرا ربوده است
سلام
سلام ای خاک ...
ای نگاهدارنده ی جسدهای پاک و معصوم
ای نگاهدارنده ی جسدهای پاک و معصوم کسانی که
ما بینهایت دوستشان داریم
چرا همیشه عشق ما را تقسیم می کنید
چیزی مرا ربوده است
و کسی که دوستش دارم آرام خفته است
من تکیده ی جدایی بی انصاف هستم
من ویرانه ی روزهایی هستم که گذشت
غروب سرخ است
و زمین از عطش آب دارد می سوزد
نگران هستم ...
چیزی مرا ربوده است
چیزی مرا ربوده است
رعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)
ZibaMatn.IR