زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

مه ز خجالت کشید، پرده به سر تا که دید
آن گل تازه رسید، شام سیه شد سپید

گشت خجل آفتاب، از رخ آن ماه تاب
گفت مرا بُرده خواب، آب به رویم زنید

سرو روان است آن، باغ جنان است آن
مالک جان است آن، جملهء جان ها خرید

جشن زلیخا به پاست، یوسف کنعان به جاست
دیده ز چاقو جداست، دست و دهان را برید

کیست از آن دور دست، آمد و بنمود مست
هر چه در این دهر هست، دست به دلها کشید

مشک ختن بو گرفت، شهرتش از او گرفت
چشم ز آهو گرفت، بند برید و رمید

غنچهء لالی شکُفت، تا که از آن یار گفت
دیده چو دیدش نخفت، خواب ز چشمش پرید

ارس آرامی
ZibaMatn.IR

Maryam ارسال شده توسط
Maryam


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن