زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
1.0 امتیاز از 1 رای

دلم برای کودکی ام تنگ شده....
برای روز هایی که باور ساده ای داشتم،
همه ی آدم هارو دوست داشتم....
مرگ مادر«کوزت»را باور می کردم و از زن «تناردیه»کینه ی سختی به دل می گرفتم و بغض را ه گلویم را
می بست
مادرم که به بیروت می رفت می ترسیدم که مانند مادر «هاچ»گم نشود!!!
دلم می خواست«ممل»را پیدا کنم،.
از کنار نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال«وروجک» می گشتم،
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود
دلم برای لحظه های دریایی و شیرینم تنگ شده....
دلم برای کوچه ها تنگ شده..../
دلم برای خدا تنگ شده.....
خدایی که شب ها موقع خواب بوسه بارانش می کردم،
دلم برای کودکی ام تنگ شده...
شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت!!!
من گم شده ام در تنگنای این روز گار عجیب
من هنوز بچگی را پشت سر نگذاشته بودم که بزرگ شدم
و حالا این بزرگی را با بازی سرنوشت، تکراری ادامه میدهم
ZibaMatn.IR

Mahora ارسال شده توسط
Mahora


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن