اگر با سوزش من می شوی جانانه خوشحال
بکش کبریت خود را روی این انبار پوشال
تو حق داری نچینی بنده را از روی شاخه
کسی هرگز نباشد طالب یک میوه ی کال
من و این کوچه های ممتد و دیوار سنگی
مرا یک سایه دائم می کند در کوچه دنبال
چنان یک لاله در لالایی محزون مادر
بنالم با لبی سرخ و زبانی کوته و لال
کفِ دستم هزاران خط مبهم، ناموازی
گریزان از من و دستم زنان پیر و رمّال
دگر از دست حافظ هم ملول و خسته گشتم
ز بس دیدم حوادث را خلافِ وعده ی فال
ZibaMatn.IR