دیده ات فروزان از کنج غم و اندوه دلم
تا چه روی نگاه پشت ره توست از تنم
هر آن جا رود خورشید دل آفتابگردان می رود پی اش
امان از لجبازی خورشید می کِشد ریشه از وجود زنده اش
گاه خیره و مبهوت به دل آفتابگردان
گاه آفتابی و گریان از پشت ابرکی بر وجود سبزش
هیچ دیده ای نمیکند از سر اخلاق تو قهری
چنان که هست میسوزد به پایش و نمیکند هیچ گله ای
ZibaMatn.IR