سیگار
اینم تموم شد...
سیگار و میگم...
آخرین نخ بود...
البته آخرین نخ این پاکت...
می خوام برم خیابون قدم بزنم،
پاکت بعدی رو هم همون جا باز می کنم...
می خوام کمی با هم حرف بزنیم...
می دونم صدام و نمی شنوی اما...
شاید یه روزی این خیابونا مسیر تو بشن و، حرفام و بهت برسونن...
یه روز که عاشق بشی،
زخم بخوری،
سیگار بکشی،
تو خیابونا قدم بزنی و...
با اون حرف بزنی.
من با رویای تو قدم میزنم...
تو با رویای اون...
من رویای بودن تو رو تموم میکنم...
تو رویای بودن اون و...
قدم زدن تو خیایونایی که مقصد ندارن...
دل خسته...
قدم ها خسته...
من خسته...
اما باز ادامه می دم...
اونقدر این مسیر بی مقصد و خیابونای بی انتها رو ادامه می دم،
حرف میزنم،
قدم میزنم که،
کم بیارن...
که فراموشت کنم...
همدم تمام لحظات بی کسی این روزام،
پاکتیه که سیگارای توش با رویای نبودنت،
دونه دونه دود میشن...
تو رویای بودنت تموم کردی...
ولی این نخای سیگار و من تموم میکنم...
هر کسی میاد یه یادگاری میزاره و میره...
از تو زخم به یادگار موند و...
از این سیگارا هم،
همین سرفه های لعنتی،که دوسشون دارم...
می ترسم این سرفه ها هم روزی من و تنها بزارن...
من از تنهایی می ترسم...
خیلی می ترسم...
ZibaMatn.IR