علاقه زیادی ب این داشت ک بره تو تراس و بشینه رو صندلی راکش، فنجون قهوش کنارش باشه ودود غلیظ سیگارش اطرافشو پر کنه...اصلا انگار از اینکع تموم دنیا زیرپاهاش باشن و از بالا ب همچی نگاه کنه لذت میبرد..و چقدر تماشاش از پشت پنجره قدی تراس برام لذت بخش بود،نگاهی ب قهوه تو دستم ک بخارش حس خوبی بم میداد انداختم و برخلاف لذتی ک از بخارش میبردم،تنهایی مزه کردنش برام لذتی نداشت،اروم درتراس رو وا کردم و با وا کردنش سوز سردی باعث لرزش تنم شد،فشار دستمو دور فنجون قهوم محکم تر کردم تا شاید کمی گرم بشم،،حضورمو حس کرده بود،،همونطور ک پشتش بهم بود گفت:توام لذت میبری نه؟؟کمی نزدیکش شدم و گفتم؛ازچی؟متوجه منظورت نمیشم...
کمی سرجاش جابجا شدو گفت؛حس خوبی بم میده وقتی اینجام،انگار دنیا تو مشتمه...پوزخندی زد و ادامه داد؛خیلی خودخواهم نه؟!
اینبار نتونستم خودمو باز هم پشتش پنهون کنم،قدمی برداشتم کنارش قرار گرفتم ،کمی قهومو مزه کردم و خیره شدم ب اسمون گفتم؛این خودخواهی نیست،خیلی خوبه ک میدونی چی راضیت میکنه..
چشاشو دوخت بهم و گفت؛روز اولی ک دیدمت با خودم گفتم چطور میتونم دلتو ب دست بیارم،میدونی عادت کردم هرچی ک بخوام رو ب دست بیارم وگرنه شکست بزرگی میشه برام نرسیدن ب چیزی ک دلم طالبشه...بنظرم دختر جالبی اومدی،حسم میگفت همونی هستی ک خوب بلدی منو بفهمی از طرفی منم ادمی نبودم ک دست از تلاش برا رسیدن ب خواسته هام بردارم،
همونطور ک سیگارشو تو جاسیگاری بغلش خاموش میکرد از رو صندلی بلند شدو اومد پشتم وایساد،دستاش ک دور کمرم قفل شدن تنم لرزید،چونش رو گذاشت روی شونمو گفت؛ولی همچین سخت هم نبود،من میدونستم تنها کاری ک باید بکنم اینکه غیر مستقیم تو رو بکشونم سمت خودم،،،یادته میگفتی رسیدنمون امکان نداره؟!اونشب من تا صبح همینجا رو همین صندلی نشستم و فک کردم ،راستش هضم امکان نداره ای ک گفتی زیادی برام سنگین بود..
منو برگردوند سمت خودش و ضربه ارومی ب بینیم زد و گفت؛خب دیدی ک برا من کلمه امکان نداره معنایی نداره،،من فقط طالبِ جسمت نبودم بلکه من روحتو میخواستم ک تمام وکمال مال خودم باشه.
خیره چشای قهوه ای تب دارش بودم،کمی عقب رفتم و اروم گفتم؛باشه بابا،حالا شلوغش نکن،اه باز قهوم سرد شد..
خواستم از کنارش رد شم ک مچ دستم قفل دست زمخت و مردونش شد،سرمو اوردم بالا و ی تای ابرومو دادم بالا و گفتم؛هوم؟!
سرشو خم کرد و بوسه ای رو موهام گذاشت و دستشو ب حالت نوازش رو موهام ب حرکت دراورد و لب زد؛ولی چشات زیادی شلوغش کرده خواستنیِ من:)
ماه نوشت🌙
ZibaMatn.IR