خیالی نیست
دل سنگ پرآشوبت پشیمان می شود روزی
مرید آستان پاک جدان می شود روزی
گره کردی به کار من اگر با فتنه های خود
معمای من سرگشته آسان می شود روزی
برایت قصه ای از واژگون آلاله را گفتم ؟
بلی بالانشین سردرگریبان می شود روزی
تو از سرمستی سرشاخه های تاک می گفتی
وجدانکه دامان شقایق خیس باران می شود روزی
و من غرق نگاه رقص برگ و باد فهمیدم
قمار نوبت فصل زمستان می شود روزی
نمیدانم تو هم ایمان به این ناگفته ها داری
خیالی نیست دردی را که درمان می شود روزی
سکوت خاطرات رفته بر اوراق بد عهدی
کتاب واژگان صبح پیمان می شود روزی
غروب خسته و تاریکی شب های شیدایان
شکار پنجه ی خورشید تابان می شود روزی
ZibaMatn.IR