زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
3.0 امتیاز از 2 رای

از خواب ک بیدار شدم باز هم روی بدنم کبود شده بود..
هر بار یک زخم یا کبودی..
بدون درد هم نبودند..
زخم ها میسوختند و کبودی ها درد داشتند..
اما من ک خودزنی نمیکردم!
یا...
کتک نخورده بودم..
آن هم هرشب..
هر شب...
و باز هم..
هرشب..
این بار تصمیمم را گرفتم..
لباس پوشیده و آماده شدم..
و راه افتادم!
....
وارد بیمارستان شدم و نام دکتر را جستجو کردم..
متخصص پوست..
آزمایش برای کبودی های بدنم نوشت اما زخم ها را عادی نمیدانست..
حتی آن را بیماری هم نمیدانست!
مرا ب دکتر دیگری معرفی کرد..
متخصص مغز و اعصاب بود!
هرچه فکر میکردم ربطش را پیدا نمیکردم!
درهرصورت..
دکتر نبود و من برای انجام آزمایش ب آزمایشگاه رفتم..
آزمایش ها انجام شد و...
روز بعد جواب آن را گرفته و ب بیمارستان رفته و دکتر را ملاقات کردم..
هیچ مشکلی نبود!
هیچ!
حتی اگزمای ساده هم نداشتم!
روزها... هفته ها.. و چندین ماه آزمایش انجام شد..
حال من ب جمعی از پزشکان گزارش شد و تجمعی برای درمان من برگزار..
تحقیقات و بررسی ها..
متخصص روح و روان چیزی میگفت و متخصص مغز و اعصاب رد میکرد..
هر کسی نظری داشت و شخص بعدی آن را رد میکرد..
نتیجه هیپنوتیزم شد!
و من روی تخت ب خواب رفتم..
وقتی بیدار شدم نتیجه گویی کمی معلوم تر بود..
اما گفتند باز هم نیاز است..
یک جلسه دیگر..

و قرار شد پس از اتمام جلسات هیپنوتیزم، ویدیوی ضبط شده از جلسات را در اختیارم قرار دهند..

فلش را وارد کردم و منتظر بالا آمدن سیستم شدم..
کمی کبودی ها کم شده بود و کم و بیش و چند شب یک بار با بدنی کبود یا زخمی بیدار میشدم!
دیگر مداوم نبود..
فیلم آغاز شد..
من در خوابی عمیق بودم..
و دکتر سوالاتی میپرسید..
پاسخ را کامل و شفاف میگفتم..
شب اول چیزی نبود
شب دوم
من هیپنوتیزم نبودم!
من خواب بودم
در خواب کلمات کوتاهی ب زبان می آوردم و پس از هر کلمه واکنشی..
واکنش هایی نظیر حرکت دادن آرام پا و دست و سر...
ناگهان دست راستم بالا آمد و محکم روی قفسه سینه ام را فشار دادم..
گویی هوا برای نفس کشیدن ندارم!
بدنم منقبض شده بود و توانایی انجام کاری را نداشتم..
ناگاه آن دستم را گویی برای گرفتن دست کسی بالا بردم و آرام دست راستم را از قفسه سینه ام کنار زدم..
نفس های عمیق میکشیدم و...
هنوز هم خواب بودم..
جلسات بعد را دیدم ک هر شب جور دیگر..
اما..
هر بار کسی مرا نجات میداد..
لحظه های آخر..
همیشه حتی ثانیه ای از خواب هایم را ب یاد نمی آوردم..
ولی..
این فیلم نشان از خواب های پر از هیجانی بود ک نفس مرا در سینه حبس میکرد..
حالا..
من بودم..
زخم ها..
کبودی ها..
و درمان پیش رو..


نویسنده: vafa \وفا\
ZibaMatn.IR

____vafa____ ارسال شده توسط
____vafa____


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن