بلدم تکیه کنم باز به دیوار خودم
یا حصاری بکشم دور و بر غار خودم
بلدم آه به آه از تو بگویم هر بار
تا بسازم قفس از غصهٔ بسیار خودم
پیش پایت دو سه خط شعر نوشتم، حالا
متنفر شدم از تک تک اشعار خودم
شاعری خیره سرم من، که خودم می دانم
می زنم آخرِ سر، دست به انکار خودم
بی تو بی تابی هر خاطره ات یادم داد
تک و تنها بشوم، شانه و غم خوار خودم
لعنتی داغ ندیدی که بفهمی یک عمر
می روم سرزده گه گاه به دیدار خودم
فصل تنهایی من سبز که شد فهمیدم
آنقدر مرگ عزیز است که یکبار... خودم!
ارس آرامی
ZibaMatn.IR