برگ افتاده زِ خاک کنار شاخه ی چنار
نگاه او به شهر...
به تنها عابر عاشق!
فرو ریخته گیسوان رسیده زخاک
خواهان یک کمک
از ذره، ذره ی خاک
نگاه او به زیر پا
دارد هزار معنا...
غم و غصه ها می لرزاند شانه را...
اشک چشمانش نم می کند راهش
با نگاهش، برگ افتاده زِ خاک
می خواند کنارش تنها عابر شهر را
چه خوب می دانند
حرف همدیگر را
می آید باد، با خروش...
می خواند به گوش
راز پنهانش را!
برگ افتاده زِ خاک عاشق شده
عاشق...!
رعنا ابراهیمی فرد
ZibaMatn.IR