با دست جفای یار جفاکار رنگ باخته ام
شکست و ریخت سرم سقف ِ ساخته ام
مرا بغل کرد و آخرین جام دروغ بوسید
چه مست بود و چه بی چشم ،جفت ِفاخته ام
هنوز بوی کباب لب تو می آید
از آشپزخانه،از دل ِگداخته ام
که در محاق شکستم ، که چند پاره شدم
که دیر دانستم،دیرترشناخته ام
نه اسبم آن همه، که تو سوارمن باشی
اجازه داری از دور ، بار من باشی
. اجازه داری بشکافی ام به دندان تا
گره گشای شب ِتارتار من باشی
ZibaMatn.IR