از پاییز نمی ترسی؟
+چیزی برای از دست دادن ندارم که بخوام بترسم..
_چرا دیگه همین ترس داره
می دونی تو این سه ماه خیلی خوشحال بودم چون هوا انقدر گرم بود که نیازی به دستای کسی نداشتم که قلبمو باهاش گرم کنم خون تو رگاش جاری کنم نفس بکشم ولی الان که پاییز میاد قلبم داره سرد می شه دستام یخ می کنن خون تو قلبم لخته می شه نفسام سنگین میشه دنیام خاکستری میشه
پاییز یار میخواد بی یار پاییز ترس داره حالا تو از پاییز نمی ترسی؟
+اره ترس که داره ولی ترسناک تر از اون وقتیه که هوا گرم میشه و اون دیگه نیازی به گرمای دستام نداره..
-میدونی این پاییز نیست که ترس داره اون زندگی یخ زدس که ترس داره اون دنیای کبود، اون لبخنده تراشیده شده رو صورتته اون نقش بازی کردنه اون نقش اول داستان زندگی خودت بودنه که ترس داره.
+به نظر من تغییر یهویی آدما ترسناک تره اینکه بفهمی با کسی که هزار سال خاطره داشتی الان غریبه شدی ترسناکه..
-ادما خودشون تغییر می کنن بدون اینکه بفهمن دارن قلبارو تخریب می کنن
قلب تخریب شده دیدی؟
+تخریب شدنو تجربه کردم.ذره ذره آب شدنو توی آینه دیدم.قلب من هزار تیکس تو باعث و بانیه این حالی تو چیزی از ناگفته هام نمیدونی.آدما زود غریبه میشن..
و بازم به خودم میامو میبینم خیالت قهومو سرد کرد....
ZibaMatn.IR