„اندر طلب مطلوب„
کتاب به من میگفت شمس در همه زمان ها هست، فقط در کالبد های مختلف، و مکان های مختلف...
به ازای هر شمسی که میمیرد، یک شمس تازه متولد میشود.
امیدوارم یک روز، یک جا در این کره خاکی تو را ملاقات کنم؛ وقتی که منتظرش نیستم، جایی که حتی فکرش را نمی کنم. چون که بی تو منم آن تشنه گهر برده!
شاید این ملاقات از هزار متری تصادف پنداشته شود، ولی آن را شانس نمیگویم، چون قرار این ملاقات
حتی قبل از تولدم بوده است! و از آن زمان در همین نقطه از خط زمان، و همین نقطه از مکان منتظرم بوده
که خود را به آن برسانم.
وقتی دیدمت گفتنی های زیادی برایت دارم...
اصلاً چه میدانم، شاید آن زمان، آن مکان تمام معادلاتم به هم بریزد! تمام پیش بینی هایم، تمام آمادگی
هایم و تمام حرف هایی که از قبل حفظ بودم دود شود و بر هوا رود....
ببینمت و نتوانم چیزی بگویم، زبانم لال شود، ببینمت و فقط به تو گوش دهم، تو بگویی و من یاد بگیرم،
تو بخندی و من در دفتر لحظاتم ثبت کنم آن صدا را، تو ساکت شوی، و
منتظر حرف های من باشی، ولی من هم برای شنیدن ریتم نفس هایت سکوت
کنم؛ آب تویی کوزه تویی، آب ده این بار مرا...
تو شمس باشی و دیدگانم کور شود از برق چشمانت، دیده دیگری بگشایم، چشمانم را ببندم و ببینم، و در آن لحظه بدانم که تا به امروز کور بوده ام! تا به امروز کر بوده ام، تازه میبینم، تازه میشنوم...!
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا...
👤 آرمان نمازی
ZibaMatn.IR