درد دلِ، دِلم.
چندیست که دلم، این پا و اون پا کنان سوالی از من داشت. بالاخره خودشو به دریا زد.
از گل سرخ یک سوال از سر دل سوزی : گل سرخ، این زیبا، این خوش بو، که نامش به همه آشنا و سمبل عشق و زیباییست، این چه ظلمیست این عمر کوتاه ؟
سکوت من جوابِ درد دلِ دلم شد.
یک صبح زود، که آفتاب هنوز خودشو
کاملاً تو باغچهه پهن نکرده بود، رفتم به سراغ گل سرخ و دلم رو براش باز کردم.
گل سرخ با همون عادتِ نرم و لطافت همیشگیش رو به من کرد و گفت:
تو اون درخت رو میشناسی، اون سَرو اَبَر کوه رو ؟ اون بلند، اون قدیمی، اون همیشه سبز، اون استوار مثل البرز. اون فکر میکنه که زندگی تو، چه عمر کوتاه یست.
ولی او برای دیگری، شاید عمر علفی را سپری می کند.
گل رز، لبخندی به نسیم صبح که از کنارش می گذشت زد و ادمه داد:
تو این زمینو میشناسی، این کره خاکی، این همیشه پابرجا، این کتاب خاکیه تمام خاطرات ما، اون هم فکر میکنه که عمر اَبَرکوه، چه عمر کوتاه یست.
ولی این کره خاکی شاید برای دیگری، عمر گرد و غباری را دارد که لحظه ای چند به دست باد ناپدید خواهد شد.
زندگی لحظه ایست دائما در تکرار، در هر تکرار تغییر و در هر تغییر تدبیری ست.
دور از خردِ است، لحظه ها رو کشتن وجسد ها شون رو کنار هم چیدن برای ساختن پل طولانی عمر.
آخرین روز، این جمله توی ذهن همه هست : انگار همین دیروز بود...
ZibaMatn.IR