زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
4.0 امتیاز از 1 رای

به خیره سری رهایت کردم،
عشق را افسانه خواندم،
دوست داشتنت را دروغ نامیدم،
تنهایی را در آغوش کشیدم و رفتم،
آن قدر رفتم که تو برایم هرگز شوی و شدی،
دیگر ندیدمت اما امروز؛
بعد از این همه سال دخترکی را دیدم در خیابان چقدر شبیه تو می خندید و آن گاه تازه فهمیدم چقدر زیاد ندارمت و تو هنوز جای نبودنت درد می کند، من زیر بار غرورِ بی رحمم تو را رها کردم و خاطراتت را کشتم اما به خیال خودم...
ای آشنای قلبم؛ هوا سرد است، شب شده و باران می بارد، برگ های زرد خیس شده اند مثل چشمانِ من. در دلم آشوبی است تمام نشدنی،
در سرم خیالی است زجرآور،
دستانم سرد و قلبم پر از دل تنگی است.
چشمانم بار دیگر نگاهت را می خواهد،
تو کجای این شهر قدم میزنی؟
کاش من اتفاقی از کوچه خیالت بگذرم تا یک بار دیگر نگاهم کنی.
آه ای غریبه ی دوست داشتنیِ من،
مرا ببخش که بی رحمانه ترکت کردم اما صادقانه، با غرورِ بچگانه ام و به اندازه تمام سال هایی که نداشتمت دوستت دارم...

به قلم: ارنواز
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید
متن های مرتبط ارنواز

انتشار متن در زیبامتن