سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
کیستم؟ یک تکه تنهایی، چیستم؟ یک پیله دل تنگی...
انتظار، واژه ای است که در دل هر انسانی معنا پیدا می کند. هر کدام از ما در زندگی مان لحظاتی را تجربه کرده ایم که در آن، انتظار کشیده ایم. انتظار برای دیدن عزیزان، شنیدن خبری خوش، یا رسیدن به هدفی بزرگ. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر تپش قلب، امید و آرزوهایت را مرور می کنی.انتظار یعنی دل تنگی، دل تنگی برای لحظه ای که در آغوش کسی که دوستش داری، آرامش پیدا کنی. انتظار یعنی شوق دیدار، شوقی که در هر نگاه به افق، در دلت شعله ور می شود و تو را به سوی...
انتظار، داستانی است که در هر قلبی نوشته می شود، قصه ای که با هر تپش قلب، عمیق تر و زیباتر می شود. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر نسیم، بوی حضور کسی را حس می کنی که هنوز نیامده است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، با دلی پر از امید و شوق.انتظار یعنی دل تنگی، دلتنگی برای صدایی که هر لحظه در گوش هایت زمزمه می شود و نگاهی که در عمق چشمانت جا خوش کرده است. انتظار یعنی صبر، صبری که گاهی شیرین است و گاهی تلخ، اما همیشه با عشق همراه است. انتظار یعنی ایم...
انتظار، سفری است در دل زمان، سفری که هر لحظه اش پر از احساس و اشتیاق است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، یعنی دل بستن به آینده ای که با هر تپش قلب، نزدیک تر می شود. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر طلوع و غروب خورشید، قلبت پر از امید و آرزو می شود.انتظار یعنی دل تنگی، دل تنگی برای لحظه ای که در آغوش کسی که دوستش داری، آرامش پیدا کنی. انتظار یعنی شوق دیدار، شوقی که در هر نگاه به افق، در دلت شعله ور می شود و تو را به سوی آینده ای روشن هدایت می کند....
ای کاش تو امروز با بدان بد می شدیمن پر از زخمم ولی کاش تو مرحم می شدیمن پر از دل تنگی ام جانا ولیکاش امشب از خیابان دلم رد می شدی!! آرش گلستان....
به خیره سری رهایت کردم،عشق را افسانه خواندم،دوست داشتنت را دروغ نامیدم،تنهایی را در آغوش کشیدم و رفتم،آن قدر رفتم که تو برایم هرگز شوی و شدی،دیگر ندیدمت اما امروز؛بعد از این همه سال دخترکی را دیدم در خیابان چقدر شبیه تو می خندید و آن گاه تازه فهمیدم چقدر زیاد ندارمت و تو هنوز جای نبودنت درد می کند، من زیر بار غرورِ بی رحمم تو را رها کردم و خاطراتت را کشتم اما به خیال خودم...ای آشنای قلبم؛ هوا سرد است، شب شده و باران می بارد، برگ ها...
دل تنگی، همان دردِ گشتن دنبالِ شادیگذشته است...■شاعر: محمود درویش | فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ |■برگردان: احمد دریس...
پاییز که می رسد باد تازیانه هایش را بر تن درختان احساسم می کوبد، تا برگ برگ خاطراتت ،در هجوم دل تنگی، فرو بریزد وهوای ابری چشمانم مروارید اشک را بدرقه ی رفتنت کند ،قلبم از یورش تازیانه های باد به درد می آید وفریاد زنان تو را می خواند ببار بارون که با من هم نشینی...حجت اله حبیبی...
دوستی توتنها برگ برنده ی این زندگیست.من باخته ام،نگاهم را به نگاهی که نگاهم را پژمردودوست داشتن را از یادم بُرد ودل بی او مُردپس بیا دو ستم باش،تا این دل پژمرده ،شکوفه باران غنچه ی لبانتگردد، در این باران دل تنگی....حجت اله حبیبی...
فاصله ها همیشه یاد آورِ نیازمندی ها هستندنیازمندی هایی از جنسِ دل تنگی...ازجنسِ تنهایی...نیازمندی هایی پُر از خواستن.فاصله ها یاد آورِ قدر نداستن ها می شوندفاصله ها عاشق تر می کنندفاصله ها دوست داشتن را بهتر یادآور می کنند!کیومرث امینی...
تمامِ روزهای هفته سر در گم امغروب جمعه که می شودسر از دل تنگی در می آورم!...
روییدهدل تنگی.جای نَرگس.تنگ شدبه تندیوار خاطره ها...