ماه رقصید و خورشید غزلخوانی کرد
ابر آغوش تورا محفل بارانی کرد
چرخه چشم تو پیدایش هر تغییر است
باغ را باید از احساس چراغانی کرد
خواست تا ذوق خودش را بنویسد با شعر
جان ناقابل خود را به تو ارزانی کرد
عشق تا مرز جنون قلب زلیخا را برد
یوسفش را سر این مسئله زندانی کرد
آه از وسوسه چشم تو و سحر لبت
مثل یک زلزله تعبیر به ویرانی کرد
باید از خالق زیبایی عالم پرسید
که چرا حسن تورا باز دوچندانی کرد
سهم تو عطر دل انگیز شکفتن هر سال
سهم من از تو خداوند پریشانی کرد
ارس آرامی
ZibaMatn.IR