گاهی سکوت خلاصه می شود در چشم ها!
وقتی که بی محاوا نقطه ای را می یابی و خیره به آن، جهان را برای هزارمین بار نقض می کنی...
دلتنگ می شوی برای لحظه هایی که هیچوقت نیامد" و سکوت می کنی و سکوت...
چشم هایت را می بندی اما دلت گرفته! این دل گرفتگی عجیب گریه می طلبد! و چشم بسته، گریه می کنی و گریه...
لبانت را به هم می فشاری! چال ْهای روی چانه ات که هویدا شد؛ عمقِ سختی، تازه شروع می شود...
بغض می کنی و بغض ...
دیگر طاقت نداری! همه چیز را رها می کنی و کاملا رها!
فکر می کنم دیگر پهنایی از صورتت برای خیس شدن" نمانده باشد!
تو در تنهاییِ غم بارِ شیدایی بی حد و سو ، همنشینِ تاریکی های مطلق شده ای!! و شاید در این لحظه، دلت مرگ" بخواهد!
- این گوشه ای از تنهایی گزینیِ یک دلْ شکسته است!
ZibaMatn.IR