گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود
زه خیال باطلم که نشد چشم به رویش بوسه زند
آری من معشوق ندیدم و این بیت ها همه آه است
به گمان عشق در من به زخم فراق سر به بالین نهد
روزی اما خبرش آمد ک کوچه به قدومش بی تاب است
منِ بی پا چنان از سر دویدم که روح از تن رود
کوچه را دیدم و مردم همه سر خوش از بویش
کوچه به بن رسید و و باز هم شد که، هوای رویش به کام نرسد
عمر گرانم که به تندی در پی روزها دوید فهمیدم
آری من همانم که طلب یک بوسه ی شیرین به خاکش مُهر کنند
زینب ملائی فر
ZibaMatn.IR