کودکی خیال
خدایی ؛ ندانسته ام چه بودم و از چه آم ساخت مرا؟
تنها در کودکی خیالم و تاریکی شبم از دور دستها نور امیدی سوسو میزند و قلب کوچکم را به طپش وا میداشت تا سایه زندگی را بر سرم ببینم.
سیلی سخت روزگار بر گونه هایم نواخته شد، تا که بیداری را در خواب غفلت احساس کنم.
با که و کدامین راه امده ام...
به کجا خواهم رفت...!
ZibaMatn.IR