پیری و هزار درد
آسمان ابریست باران میزند
کوچه باغ عشق غرق در خواب است
با خیالت قصه می سازم
با قدم هایت
با نگاهت
رنگ می بازم
رفتی و با رفتنت
دیده ها پر اشک شد
دشت گل های بهار
رفته رفته زرد شد
برگ ها را باد خورد
سیب ها را آب برد
شاخه های باغ، خشک
کوچه ها از باغ پر
آسمان ابریست باران میزند
کوچه باغ عشق غرق در خواب است
منتظر اما
دیده پر آب است...
****
در خیالم پیرمردی با خودش می گفت:
کاش در بعد از جوانی قطع میشد زندگانی
در جوانی رنج بردم
بعد از آن از من چه دانی...
1401/03/25
پیروز پورهادی
ZibaMatn.IR