سلام از من به دشت کربلای عشق
منم عباس! مرد باوفای عشق!
سلام از من به مشک و نهر پر از خون
دوباره عشق لیلا شد و من مجنون
سلام از من به لب هایی که خشکیدند
به طفلانی که مثل بید لرزیدند!
سلام از من به آن گهواره ی خالی
و دلگیرم از آن مردان پوشالی!
از آن هایی که بر ما راه را بستند
از آن ها که به ظاهر اهل حق هستند!
حقیقت را چه بی شرمانه می کشتند
و صاحبخانه را در خانه می کشتند!
سلام از من به پرچم های غمگینی
که سرخ از درد شد با جهل و بی دینی
سلام از من به حرهایی که برگشتند
به اجسادی که چون گلهای در دشتند
سلام از من به مادرهای بی تابی...
نشد لبخندشان باشد تب آبی...
سلام از من به زخم تیرها آن روز
به تنها بودن شمشیرها آن روز
منم عباس آن عاشقترین سردار
که ماندم با تمام جان به پای یار
شد عاشورا ز خون غیرتم زیبا
شبیه قطره بودم دشمنم دریا
اگر می شد خودم را زنده می کردم
در آخر آب را شرمنده می کردم
خدا با دست من جنگید انگاری
خودش در انتها فهمید انگاری
که خواب دشمن از جنس جهالت بود
و گاهی شکل پیروزی شهادت بود!
محرم یادگار از ما به جا ماند و...
سلام از من به آن بغضی که می خواند و...
◾شاعر: سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR