گرفته حال عجیبی هوای دنیا را
نمی شود که ندید عرصه ی تماشا را
به صخره گفت ساحل؛ به خود ننازی چون
ندیده ای تو هنوز التهاب دریا را
بهار سهم شما، هرکسی رسید از راه
نشان نداد به ما جز نشان صحرا را
زمین برای شما، بعد صبر می سازند
به روی قله ی قاف آشیان عنقا را
چه خوب تکیه به خود می کنی در این ایام
ندید از تو کسی حالت تمنّا را
گلایه ای نکنیم از کسی خدا با ماست
بدان ز فضل پدر نیست حاصلی ما را
بهزاد غدیری
ZibaMatn.IR