ای خالق کون و مکان بنگر که جانم می رود
در هجر او ای مهربان ، تاب و توانم می رود
در آرزوی وصل با آن صاحب حسن و جمال
احساس زیبا و خوشم با دل سِتانم می رود
من تشنه ی دیدار یار ، او در پی آب روان
آن غنچهٔ شیرین زبان از گل سِتانم می رود
دردا که بی او خسته ام ، دل از همه بگسسته ام
می خواهمش از عمق جان ، با جسم و جانم می رود
ای وای از این دلواپسی مُردم دگر از بی کسی
بی روی آن ماه جهان ، روح و روانم می رود
دلدادهٔ رویش منم ، سرگشتهٔ کویش منم√
بی ماهِ رویَش ماهِ شب ، از آسمانم می رود √
لرزان شده زانوی من ، مهجورم از بار غمش
در زیر بار غصه اش ، گویی روانم می رود
باز آ که بی تو خسته ام بر عشق تو دل بسته ام
بی روی تو ای نازنین رنگ از لبانم می رود
خیری ندیدم از جهان ، از این جهان بی نشان
رفتم ولی دریای خون ، از دیده گانم می رود
بهزاد غدیری
ZibaMatn.IR