مثل یک ساز شکسته از صدا افتاده ام
نغمه ها دارم ولی بی ادّعا افتاده ام
ارزش دل را مسنج از ظاهر بی رونقم
مثل گنجی در دل مخروبه ها افتاده ام
ای طبیب قلب تبدارم مکن بیهوده سعی
نوشدارو را رها کن ، از شفا افتاده ام
مانده ام تنها جدا از یار و شهر و خانمان
چون کلاغ قصّه ها دور از سرا افتاده ام
اینهمه افتادن و در خود شکستن هیچ نیست
دل پریشانم که از چشم شما افتاده ام
بهزاد غدیری
ZibaMatn.IR