چند روزی میشد که ازش خبری نبود
منم دیگه خسته شده بودم
از این پیگیری های یک طرفه،نه پیامی، نه سلامی، هیچ خبری ازش نبود. این بی خبری یک هفته طول کشید.
یه روز صبح پیام داد
سلام چطوری؟ تو معلومه اصلا کجایی؟
انگار دست پیش گرفته بود.
دلم می خواست براش بنویسم خسته شدم از این که همش من حالت و پرسیدم می خواستم بنویسم، خسته شدم بس که چشم به گوشی بود منتظر پیامت ، می خواستم بگم اصلا خودت معلومه کجایی؟
دستم رفت روی صفحه که تایپ کنم
زد ببخشید اشتباه شد. انگار دنیا روی سرم خراب شد. حس کردم وسط پاییز بین کوره های آجر پزی دارم می سوزم... مغزم سوتِ قطاری رو میکشید که انگار هزار نفر روبروش سد معبر کردن..
صدای تپش های قلبم نظم جهانم رو بهم ریخته
گوشی تو دستم خشک شد. انگار از دره پرت شدم و هزار تیکه شدم...
اره من خیلی وقت بود که تو یه رابطه ی یک طرفه تیکه تیکه شده بودم اما گاهی کور میشی و هیچ چیز رو نمیبینی دستم رفت روی شمارش و پاکش کردم.
گوشیم و خاموش کردم نیاز به استراحت داشتم به استراحت ابدی
شیوا شیرمحمدی
ZibaMatn.IR