دردا دراین بادیه سوز و گدازم نیست
زجان خسته ام ،اما دراین راه دراز همراهم نیست.!!
دل با خرامان می رود سوی قبیله عشق اما چه کنم مرا همدم و همراز نیست.
دلش همچو دریا پاک و زلال بود اما در این بادیه مرا جز سراب کسی نیست.
می روم سوی کاروان هر دم انگار که در توهمم آیاخبرت هست؟ که حال دلم خوب نیست.
چند روزی ایست ره دراز را پیموده ام خسته ام اما به شوق دیدار قرار بر دلم نیست.
سر گشته در این بادیه ام ، ندانم خوابم یا بیدار پی یارم در سوز و گدازم اما خبر از آشنایم نیست.....!
ZibaMatn.IR