زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

من نیگا، رفتم دمه مغازه گفتم محبت داری، لبخند زد
گفتم انقد کمه، میخوام ببرم،
گفت ندارم تموم کردم.
همه جارو گشتم پیدا نشد که نشد..
یهو یکی رو دیدم که آشنا میزد، یه آدرس داد گفت اونجا پیدا میشه.
رفتم یه محله قدیمی تو کوچه پس کوچه، آخر یه کوچه بن بست یه زیر پله بود که شده بود مغازه، یه پیرمرد باحال نشسته بود اونجا،
گفتم محبت داری،
گفت چقد میخوای،
وقتی اینو گفت خستگیم فرار کرد.
گفتم یه چند کیلو بده، وقتی داشت برام وزنش میکرد یه ذره مزه مزه کردم روحم تازه شد.
محبتمو ورداشتم راه افتادم تو خیابون، رنگه همه چی عوض شده بود، همه یه جور دیگه نگام میکردن، به همه لبخند میزدم انگار داشتم رو هوا راه میرفتم..
نگم برات که رویایی بود رویااایی..
همه منو دوس داشتن منم از همه خوشم میومد، حس خوبی به همه داشتم، حال میداااد چه حااااالی..

واسه خودم کسی شده بودم احساس میکردم یه سری تو سرا در آوردم...
یه هو به خودم اومدم دیدم محبتم داره تموم میشه باید میرفتم دوباره محبت میخریدم تا بتونم خرج کنم ولی آدرسش یادم رفته بود، خودمم حال نداشتم بلندشم برم اونجا.
اصلا شاید اونم محبتش تموش شده..
ببین منو، فک میکردم این محبت تموم شدنی نیست و این حال و هوا همیشه برام میمونه ولی نموند...باید شارژش کنم باید انبارش کنم تا تموم نشه باید خرجش کنم تا حالشو ببرم...
اصلا میفهمی چی میگم یا خودتم عین خودم گیج شدی؟
باید برم دنبالش...
@maziararabi59
مازیاراعرابی
ZibaMatn.IR



ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن