سکوت کرده ام...
و شاید این سکوت وهم انگیز حکم تفکر را دارد... شاید دست آویزی است تا زخم ها و جراحات عمیق قلبم، سر باز نکنند و مرا در باتلاق عمیق درد رها نسازند...
سکوت کرده ام...
خیلی وقت است که دیگر حرفی برای گفتن و گوشی برای شنیدن نیست...
خیلی وقت است که درون دلم به جای نغمه های کودکانه، صدای شکستن میآید...
و من چقدر خوب تفسیر جمله ی دلم شکست را با اعماق وجود و تک تک سلول های بدنم حس میکنم...
سکوت کرده ام... با من حرفی نزن... میخواهم تا ابَدیَت سکوت کنم...
ZibaMatn.IR